Dienstag, 28. August 2012

از دفتر خاطرات سوسن :الکنفرانس البلاد الیالغوز والعزب فی سامرا  .
 
الرابع ۱۱ شوال ۱۴۳۳ حشری مطابق با ۸ شهریور ۱۳۹۱ خورشیدی

از پریروز کنفرانس سران کشور های به قول خودشون غیر متعهد در سامرا  تشکیل شده است.
خوش به حالشون .نه تعهدی نه مسئولیتی درست مثل آدمای یالغوز و عزب .هر چی لات و لوت ،
 باج گیر ،قواد ،پا انداز و لحاف کش تو شام و حلب ،بین النهرین و طرابلس و جبل عامل بوده ،جمع
کردن تو سامرا .همه رو هم با گرز ،منجنیق و فلا خن مسلح کردن ،به اصطلاح برای حفاظت مردم.
میگن خرج این سیرک بزرگ ۷۰۰ میلیون درهم و ۳۴۷ دینار شده.تو این  وضعیت خراب اقتصادی ،
نمیدونم این عباسیون چی فکر میکنن.میتونستن این پول  رو به هزارویک درد بی درمون بزنن.مثلا
استادیوم ۴۵۳ نفری کوفه رو برای بازیهای المپیک شتر سواری دولا دولا ،پرتا
ب پشکل و مسابقات
قدرت قوه باء بسازن. یا باهاش اتو بان شتربادی  از سامرا به صور و صیدا بکشن .یا ۴۰ تا خراب خونه
 بسازن ،که این همه تک پرون و نشمه خور توی " شارع العفاف " سامرا ولو نباشن و جوون های
 مردم دست از سر این ناقه های زبون بسته ور دارن و کمتر بیلیارد جیبی بازی کنن ،که چشماشون
کم سو بشه . پنج روز آزگار سامرا رو تعطیل اعلام کردن.خیلی ها رفتن به تیسفون و هکمتانه.
بی شرفا اولین کشور دعوت شده وشیخ الرئیس کنفرانس رو به کشور " بنین " دادن .با این منطق
که صاحب و حکمران  " بنین " یکی از فرزندان " ام البنین " مادر ابوالفرز و همشیره 
" شمر ابن ذی البنشن " است .
کشور بعدی کنعانه. فرمانروای جدید کنعان موسوم به " مرسی " هم " مرس " زده و گفته :
فعلا " مرسی" .این یارو هم از اون بنیاد گراهای چهار نعله. هنوز هیچی نشده گفته :
" سر کوه " تور " چادر سر کنن ،تا غار کهف اش معلوم نباشه ."   
کشور بعدی ناصریه و جلجتاست. از اونجا هم " خالد مچل " پسر خاله " زاید ابن پلید " رو دعوت کردن.
از بیزانس شرقی و طرابلس هم سد حسن گامبوی بوگندو رو دعوت کردن .اون هم از ترس گفته :
" به علت کرچ بودن و خطر لق شدن تخم هاش ،در حال حاضر ترجیح میده ،که بروی تخم هاش بشینه.
 مبادا که به جوجه هاش آسیبی برسه ." ملت هم میگن : "آره جون عمه ات ،راس میگی،
 از رو تخمها پا نشو .ولی حواست باشه به جای جوجه چیز دیگه ای بیرون نیاد.فعلا که خرطومش بیرون اومده.
از شام و حلب " الفشار الحسد " رو دعوت کردن.مرتیکه دیلاق بی همه چیز . توی اندلس " کحالی "
درس خونده ولی خودش کوره . تا حالا سه کرور زن و بچه و پیر و جوون رو کشته و خیلی
ها هم به انطاکیه و بیت المیت فراری شدن.
از کشور " زنگبار "یک قلتشنی رو دعوت کردن ،که به فولاد زره دیو میگه زکی !درست از
 همون موقعی که توی ترمینال سامرا از شتر پیاده شد ،یک انگشت اش توی دماغش بود و با یک انگشت
دیگش یه جای دیگه رو لایروبی میکرد.یک سیاه سوخته ایه ،که تو شب آدم فکر میکنه ،تیر چراغ برقه.
از لاهور یک تیکه ای آمده ،که میترسم آنچنان آبی از چک و چال عباسیون راه بیفته ،که همه
 مدعوین و سالن کنفرانس رو سیل ببره.
 از بنگال و لهاورد یکی اومده ،که پنداری پسر عموی سنگامه.چون وقتی تو ترمینال سامرا پیاده شد ،
برای معرفی خودش گفت :
مری منکی گانگا ،
ار تره منکی جامناکا ،
بول راتا بول سنگام ،
هو گا که نهی ؟( مترجم : بگو آخه چرا نمیشه ؟)
به جون خودم ،اگه غلط نکنم  آمده خواستگاری .
از کشور انطاکیه " امل ساین " و " فخر الدین " آمدن .عباسیون بیشرف میخوان نه تنها خودشون
تجدید فراش کنن،بلکه لکاته هاشون هم به مرادشون برسن.
فرمانروای غازان و یکاترین بورگ به نام " خلخال " پاشو کرده تو یک  "پوتین " ، که الا للا تا
نخجوان ،لنکران ،ایروان و بامیان رو به من ندین نمی یام. فکر کرده ،اگه شعر بگه قافیه رو نباخته .
اولا اینکه این مناطق مال ما نیست.و گرنه اگه تکریت و بصره رومی خواست ،خوب میشد یک فکری
کرد.اینا مال اعاجم و مجوسان و بقول خودشون پارسیانه .وانگهی اگه از این پارسیان چشم ،گوش،
کلیه چپ و پای راستشون رو بخوای ،شاید بدن.ولی دریغ از یک وجب خاکشون و یا حتی یک خار مغیلان.
از ختن و مغولستان یک سری چشم بادومی و لیمویی آمدن.اولش ما فکر میکردیم ،که اینا مونگولن و
هیچی سرشون نمی شه.ولی حالا میبینیم ،که اینا اکه رو ، که دارچین مرغاست ، نمودن. تا آمدیم به
خودمون بجنبیم ، دیدیم بازار سامرا پرشده از واردات بنجل و باسمه ای.مخصوصا بسته (KIT ) بکارت.
فت و فراوون و خیلی ارزون.میری رستوران ته چین سوسمار بخوری ، بعدش دم صندوق یک دوجین
 کیت بکارت میدن.صرف نظر از لکاته های عباسی ، همه زنها هم دیگه خودشون رو باکره جا میزنن.
هفته گذشته توی سامرا دیلی نوز ( SAMERRA DAILYNEWS )و سامرا تودی( SAMERRA TODAY)
   یکی ازاین پتیاره های عباسی ،که ۷ تا بچه از ۸ تا شوهر رسمی داره ،یک آگاهی به این شرح داده بود.
" دختری هستم صفر کیلو متر ،شاسی بلند،جلو بندی بدون مالیدگی و سابیدگی ،سه اتاق خوابه ،
شمالی جنوبی ،آفتابگیر، با آب گرم و سرد و پارکینگ شتر،مالک پیست دربی شتر سواری و مجتمع
 پرورش سوسمار و ملخ،علاقمند به اسکی و شنا در خشکی،عاشق رقص شکم  و ......خواهان ازدواج
 با پسری نوجوان و آکبند."
بگو آخه حشری پسر " باندرول " دار، اگه پیدا کردی ،یک کپی هم برای ما بگیر.
چند روز پیش رفته بودم آرایشگاه " صا لةالتجمیل للسیدات " " اللعبتین "  که مو هام رو حنا بذارم و
ناخن هام رو با پوست گردو و انار ،مانیکور کنم . موقع آمدن آرایشگره " هانیه بنت زانیه " زنیکه آنکاره
یک دوجین ازاین کیت های باکره گی به من داد. با تغیر گفتم : بده به عمه ات ،که اموراتش بگذره.
الحمدالله من به این چیزا احتیا جی ندارم .ماشالله ،ماشالله چشم حسود بخیل کور ،انگار که
 نقی ( نق )FLATRATE  ویاگرا و سیالیس داره . خاک تو سرم ،وای من چی میگم.اصلن اون
خودش عصاره ویاگراست. اگه به درخت بید مجنون دست بکشه،رشک سرو ناز شیراز میشه.اگه
 تو چاه جمکران تف کنه ، مثل برج ایفل سیخ میشه.
تنها کشوری ،که حتی محل سگ هم به عباسیون و " المعتصم " نذاشت ، همین کشور همسایه مون
اعاجم و مجوسان و یا به قول خودشون پارسیان پاک نهاد بود . گفتن : کشوری که فردوسی ،مولوی و
حافظ و .......داره ،نمی تونه غیر وابسته و غیر متعهد باشه.ما وابسته به خوی آدمیزادگی و متعهد به
منش و کنش " آزادگی " و مردمی هستیم . واه ،واه چه پر فیس و افاده. انگاری که از دماغ فیل افتادن .
شپش شون منیژه خانم شده."افاده ها طبق طبق -سگا به دورش وق و وق " .به فردوسی شون مینازن.
نمی دونن ،که یکی از شعرای ما " شیخ پشم الدین التناسلی " در کتاب " کنز الاسرار فی معارف البند التنبان "
فقط یک قلم ۱۳۴۵۶ بیت راجع به عشق به ناقه و بره تودلی نوشته . تازه اون ۱۴۲۶۷ بیت راجع به
غلمان و شاهد بازی به کنار . ولیکن از خدا پنهون نیست از شما چرا . من هزار بار تو دلم گفتم :
بیام عسگری کوچولو رو وردارم فرار کرده و به اونا پناهنده بشم . ولی میدونم ،که اگه زیر سنگم قایم
 بشم ، عباسیون  من رو پیدا کرده وتکه تکه میکنن . مردمانی پاک نهاد ،مهماندوست،با اخلاق وادب و
 خلاصه خیلی حسرت شون رو می خورم . یک سری از اسیران شون هنوز مثل برده نگهداری میشن .
طفلک مرداشون ،که یا شورش کردن و کشته شدن و یا از قصه دق کردن ،تا ننگ اسیری رو تحمل نکنن .
اسم اون پیروز ایرانی رو گذاشتن " ابو لو لو " . وقتی بچه هاشون رو میخوان بخوابونن ،میگن :
یا بخواب یا میگم ،ابو لولو بیاد دودمان تو به باد بده . چندتا از دختراشون به زور کنیز و همسر
 " المعتصم " شدن.آنقدر بزرگزاده و با مناعت طبع  و خانمن ،که نگو .نمی دونم چه معجونی
 میخورن ، که به هیچ وجه نمی خوان تخم تازی رو تو شکمشون نگه دارن . بارها شده ،بعد ازاینکه
 باردار میشن ، توالت که رفتن تخم تازی رو به همون جایی انداختن ،که ازش آمده .
کاش من هم یک ...................

Samstag, 25. August 2012

" یاد همراهان و همیاران پیشین " آزادگی"،امید و نویدی برای هموندان "نورسیده" است. "

وقتی پس از چند هفته دوباره به "آزادگی " و آزادگان  پیوستم ،از سویی جای خالی همسنگران
و هم پیمانان بد جوری با چشمان وق کرده به من دهن کجی میکرد و از دگر سو موکب مبارک
دوستان نو رسیده تسلی خاطرم شد. اگر چه دوستان جدید با توانایی های گوناگون و آفرینش های
 رنگارنگ ،جای خود را در بین کاربران پیدا خواهند نمود ،با وجود این رشته مهر و محبت و
پشتگرمی گذشته چندی به درازا خواهد کشید ،تا از نو بافته شده و قوام و دوام یابد.
از این روی بر آن گشتم ،تا با یاد آوری خاطرات خوش گذشته ،انگیزه و دلگرمی به هم اندیشان
جدید داده باشم.گذشته ای ،که اگر چند روزی عزیزی آفتابی نمی شد ،دلشوره و دلواپسی همه
را فرا گرفته و همه خدا خدا میکردند ،که آن عزیز از گزند روزگار در امان بوده باشد.و کسی
را یارای پرسش نبود ،که مباد پا سخی ناگوار به کمین نشسته باشد.تا اینکه بغضی می ترکید
و
 پاورچین پاورچین
سخن از او میرفت.و چه خوش دمی بود ،آن  آن که ندا می آمد ،سبب امتحان
 و گرفتاری شغلی و هزار و یک بدبختی دیگر ،که کم هم نبوده است ،بوده است.و پس از آن باز
 در آغوش فشردن دیجیتالی و شکفتن غنچه های  لبخند بر لبان و بارش اشک شوق از دید گان
و روبوسی ها به فرمت  PDF .
هر بار که خواستم  ،بهترین رنگ رنگین کمان را بر گزینم ، سرگردان و سرگشته ، گشته و
چه بی سرانجام و بیهوده. هر گلی رنگ و بویی داشته و چه زیبا و عطر آگین.
بیش از این کی بورد فرسایی نکرده و به حکایتی از کتاب های دبستان ۵۰ ( به رقم پنجاه )سال
پیش بسنده میکنم .
                                      " حکایت "

                                   اتحاد و اتفاق
پدری ده فرزند خود را خوانده ،و به هرکدام از آنها تکه چوبی داد و گفت : تکه چوب را بشکنند.
فرزندان به آسانی تکه های چوب را شکستند .سپس او آن تکه های چوب را با رشته ای به همدیگر
بسته و به آنها داده ، و گفت :این دسته چوب را بشکنید!.هیچکدام از آنها نتوانستند آن دسته چوب
به هم بسته شده را بشکنند. پدر رو به فرزندان کرده و گفت : شما هم مانند این چوب ها هستید.
اگر ازهم گسیخته باشید،دشمن شما را به آسانی از پای در می آورد .ولیکن اگر پشت هم و به
هم پیوسته باشید،هیچ دشمنی نمی تواند بر شما چیره شود.
برای نورسیدگان نازنین :
سر انگشتانی  : پرتوان
کی بوردی    : شکیبا و بردبار
هارد دیسکی  : دست و دل باز و فراخ
اینتر نتی      : پر شتاب و ارزان و پایدار
مانیتوری     : عاری از زنگار ولنگاری
ویندوزی     : همواره گشاده به باغ سبز دوستی ( اپلی گاز نزده )
بلند گویی    : تنها در گاه واژه های گوشنواز ON
ساوند کارتی : برای پخش نوای خوش " دوستت  دارم ،میدونی ......."
آرزوووووووووووووووووووووووووووووو ...........................میکنم.
                      *        *          *           *           *
نوشته پیش رو ،در گذشته فرستاده شده است.بی تردید نام بردن از همه عزیزان ،نه در
 توان نوشتن من و نه در توان خواندن شماست و دیگر هیچ . تا هم دریچه ای گشوده شود ،
برای گفتگوهایی جدای از عصبیت های  سیاسی -اجتماعی و هم اینکه فراموش نکنیم ،اینجایی
 که در " آزادگی " ایستاده ایم ، دستاورد و دسترنج چندین هزار ساعتی است ، که پیشینیان
هم اندیشمان ،شب و روز ،و گاه و بیگاه ،پر توان و خستگی ناپذیر ،خواب و خوراک و استراحت
 از خود دریغ کرده ،تاچاشتی دلپذیر برای روان ما فراهم آورند.
باشد که چون گذشته باز هم بتوانیم در زیر کلاه " آ " ی " آزادگی " پناه گرفته ،دست در دست هم ،
گامی هرچند کوچک در روشنگری و رسوا کردن اهریمن بد کنش وبال مام میهن مان بانو " ایران خانم "
برداشته و مایه سربلندی و سر افرازی او در جهان باشیم . باشد ،که چنین باد!.
آنکه می خواهد ،
من و تو ،
ما نشویم ،
خانه اش ویران باد !
تو بده ،دستت را
تا ..........................
               *          *          *          *          *          *
آخیش چقدر راحت شدیم.هنوز باورم نمیشه .تازه میفهمم خواب خوش یعنی چه ؟
مثل بختک تو خواب و بیداری بد تر از قیر بهم چسبیده بود. میدونستم ،میدونستم ،
آخرش اون گفته بزرگ مرد، نیک اندیش و پاک نهاد درست از آب در می آد .
بیخود نبود ،که اونو با آب طلا هزاران بار نوشته و به در و دیوار هر جا که نگاه
میکردم ،آویزون کرده بودم. " ایرانیان یک حکومت به ملایان بدهکارند."
 تازه بدهکار هم نبودیم .ولیکن بهترین راه و هوشمندانه ترین روش بود ،که بذاریم
 اونا چهره پلید و سرشت ناپاک اهریمنی شون رو نشون بدن ،تا دیگه نتونن پشت
 یاوه گویی و گزافه و خرافه بافی شون سنگر بگیرن و قایم بشن. دیروزاز یک باغ
 پر گل که تندیس " کسروی " در نور و گل غرق شده بود ، رونمایی شد.
تندیس بزرگ پدر ، زنده کننده و نگهبان قند پارسی " فردوسی " هم ناخود آگاه
اشک شادمانی از چشم ها جاری میکرد . از همه کسانی ،که برای سرافرازی و
بالندگی ایران قدمی برداشته بودند ، به گونه ای سپاسگزاری و بزرگداشت شده بود.
 در میانه باغ یک کتابخانه بزرگ با همه ابزار آگاهی رسانی از اینتر نت VDSL گرفته
 تا ویندوز ۷۷۷ و گنجینه سخن و نوای خوش " گلهای رنگارنگ" رایگان در اختیار
 همگان قرار داشت . خیلی از بچه های آزادگی " رو اونجا دیدم.
 " شناخت" ،" شهاب " ،" برزوم "،" ممنوعه" ،" سیمرغ" ،"کاوه " ، " آتسز میلانی" و
 چند تای دیگه ،که اسمشون الان یادم نیست ،تو کتابخونه داشتند تند تند کتاب هارو ورق
 میزدند ،تا گزینش کنن. " سامی " ،"رضا "،" کامی " ،"سمندر"، " اصغر آقا جودی " ،
" مشتی" ،" میرحسین " ،" اختاپوس" ،" امین" و چند تا ی دیگه تند و تند از این باغچه
 به اون باغچه میرفتن و دسته دسته گلهای میخک ،رز،گلایل و لاله میچیدن و به دوستان
 پیشکش می دادن. " گیله مرد" هم در نمایشگاه " جامه های بانوان شمال " داشت برای
 " ترنم " ، " شکوه " ، " زن روز " ،" هیپا تیا " ، "ایرانی لیدی " ،"ساسا"و چند تا از
بانوان " آزاده " گزارش میداد. " Mirror " هم هی تو آینه سرش رو شونه میکرد و
 دکمه های پیرهنشو هی باز و بسته میکرد. " کامبو "، " رامکال " ،" بی ستاره" ،
" نو اندیش " زیر تاق " کسرا " ایستاده بودند با سینی پر از شکر پاره " سپاهان "
و رو سر دوستان می پاشیدند. " دوشالعرب" با میخی در دست سخت مشغول رمز گشایی
کتیبه های پهلوی بود. در غرفه "نقال "ی " تیرانداز" به شیوه سلحشوران شاهنامه
 یک تیر وکمان بدست داشت و در کنار" کیوان" هم "چراغی " با مشعلی در دست ،به
 نشانه پیروزی روشنایی بر تاریکی ایستاده بود. " بیگ لاگ " دور میچرخید و به
هر کس که میرسید ،مناسب حال و هوا ،یک تیکه ای میپروند."بهداد " با یک
 ضبط صوت راه افتاده بود ،و " باد های مخالفی که در شکم پیچیدن گرفته و
طاقت ضبط شان نبود " را ضبط کرده و در غرفه قاتلین کسروی " فداییان اسلام "
 پخش میکرد. " کارو " چکامه "هذیان یک مسلول" روبا نوایی خوش خوانده و بلند
 فریاد میزد " باز کن در ،باز کن تا بینمت یکبار دیگر ". " خاشاک" حالا
یک درخت ستبر و تنومندی شده ،که زیر " سایه " اش نه "یک نفر " بلکه هزاران
 نفر میتونن تو جل جل گرما استراحت کنن و به " مترسک" " بسیجی سابق" خیره
شده تا زنگ خطری باشه برای پاسداری از آزادی و " آزادگی". " بابک پرس "
جلوی یک غرفه ،که با پرده قرمز پوشیده شده وبا لامپ های کم سو قرمز زینت داده شده ،
ایستاده بود، ولی چون روش درشت نوشته
۱۸۰++ هیچ کی جرات نمی کنه توش بره .
" شهین بانو" بر پیشخوانی دسته های گیاه های خوش بو و دارویی مانند پونه ،بو مادران ،
اسطوخودوس و شیرین بیان چیده است .سخا وتمندانه دسته ای بابونه به سویم دراز کرده و
میگوید : بفرمایید .شما که زخم معده داشتید .جوشانده اش شفا بخش است. می گویمش :
نه جان زخم معده نبود و زخم روان بود.چون نمی توانست خودش را بروز داده و خود نمایی
 کند ،دق دلی اش را بر سر معده بیچاره ام خالی میکرد.درست ازهمان آنی که این دستار بندان
 بیخرد بیگانه پرست ، گور به گور شده و ریشه شان از این خاک پاک اهورایی کنده شد ،
زخم روان ام هم ، چون آن نامردمان ور پرید . " فربد " و "کیوان " با لباس هایی شبیه
 فضا نوردان و ماسک ای بر صورت ، با انبری بلند تکه های خر چنگ را از درفش کاویانی
  کنده و به زباله دان تاریخ انداخته و با اسپری گند زدایی میکردند.
" زن روز " هم با فتو شاپ چهره خشنود شیر نگهبان را بر سپیدی آرامش بخش و جنگ ستیز
پرچم جاودان ایران زمین نقش می بست .
" شکوه " میگوید : خانم خانما مستی یا عاشق ؟ . " زن روز " میگوید : هشیارهشیارم ولیکن
 عاشق ایران . " شکوه " میگوید : پس خورشید خانم کجاست ؟ و او با سر انگشتان نازک اش ،
 پنجه بر کلید ها زده و بنا گاه خورشید خانم با خنده بازیگوشانه ای در چشمان پدیدار گشته و
 گیسوان زرین اش را برسرتاسر " کشورآفتاب همیشه تابان " ایران مان می افشاند. تا همه
 ایرانیان از پاکی و روشنایی و گرما به یک نسبت سهم ببرند . 
 
وای خدا مرگم بده ،داره صاحبش میاد ، دیگه نمی تونم از همه دوستان نام ببرم.
برو بابا ،نترس ! گویی خاطره دیوان و انیران بد جوری تو رگ و پی ات ریشه دووندن.برو ته باغ
کود سازی "زباله دان تاریخ" همشون رو در حال لولیدن میبینی !.
آی گفتی !
دم در یکنفر ایستاده بود و میگفت : " دیدی" حالا نگفتم ،پایان شب سیه ،سپید است .
نگفتم : اندکی درنگ ، سپیده در راه ...........