" یاد همراهان و همیاران پیشین " آزادگی"،امید و نویدی برای هموندان "نورسیده" است. "
وقتی پس از چند هفته دوباره به "آزادگی " و آزادگان پیوستم ،از سویی جای خالی همسنگران
و هم پیمانان بد جوری با چشمان وق کرده به من دهن کجی میکرد و از دگر سو موکب مبارک
دوستان نو رسیده تسلی خاطرم شد. اگر چه دوستان جدید با توانایی های گوناگون و آفرینش های
رنگارنگ ،جای خود را در بین کاربران پیدا خواهند نمود ،با وجود این رشته مهر و محبت و
پشتگرمی گذشته چندی به درازا خواهد کشید ،تا از نو بافته شده و قوام و دوام یابد.
از این روی بر آن گشتم ،تا با یاد آوری خاطرات خوش گذشته ،انگیزه و دلگرمی به هم اندیشان
جدید داده باشم.گذشته ای ،که اگر چند روزی عزیزی آفتابی نمی شد ،دلشوره و دلواپسی همه
را فرا گرفته و همه خدا خدا میکردند ،که آن عزیز از گزند روزگار در امان بوده باشد.و کسی
را یارای پرسش نبود ،که مباد پا سخی ناگوار به کمین نشسته باشد.تا اینکه بغضی می ترکید و
پاورچین پاورچین سخن از او میرفت.و چه خوش دمی بود ،آن آن که ندا می آمد ،سبب امتحان
و گرفتاری شغلی و هزار و یک بدبختی دیگر ،که کم هم نبوده است ،بوده است.و پس از آن باز
در آغوش فشردن دیجیتالی و شکفتن غنچه های لبخند بر لبان و بارش اشک شوق از دید گان
و روبوسی ها به فرمت PDF .
هر بار که خواستم ،بهترین رنگ رنگین کمان را بر گزینم ، سرگردان و سرگشته ، گشته و
چه بی سرانجام و بیهوده. هر گلی رنگ و بویی داشته و چه زیبا و عطر آگین.
بیش از این کی بورد فرسایی نکرده و به حکایتی از کتاب های دبستان ۵۰ ( به رقم پنجاه )سال
پیش بسنده میکنم .
" حکایت "
اتحاد و اتفاق
پدری ده فرزند خود را خوانده ،و به هرکدام از آنها تکه چوبی داد و گفت : تکه چوب را بشکنند.
فرزندان به آسانی تکه های چوب را شکستند .سپس او آن تکه های چوب را با رشته ای به همدیگر
بسته و به آنها داده ، و گفت :این دسته چوب را بشکنید!.هیچکدام از آنها نتوانستند آن دسته چوب
به هم بسته شده را بشکنند. پدر رو به فرزندان کرده و گفت : شما هم مانند این چوب ها هستید.
اگر ازهم گسیخته باشید،دشمن شما را به آسانی از پای در می آورد .ولیکن اگر پشت هم و به
هم پیوسته باشید،هیچ دشمنی نمی تواند بر شما چیره شود.
برای نورسیدگان نازنین :
سر انگشتانی : پرتوان
کی بوردی : شکیبا و بردبار
هارد دیسکی : دست و دل باز و فراخ
اینتر نتی : پر شتاب و ارزان و پایدار
مانیتوری : عاری از زنگار ولنگاری
ویندوزی : همواره گشاده به باغ سبز دوستی ( اپلی گاز نزده )
بلند گویی : تنها در گاه واژه های گوشنواز ON
ساوند کارتی : برای پخش نوای خوش " دوستت دارم ،میدونی ......."
آرزوووووووووووووووووووووووووووووو ...........................میکنم.
* * * * *
نوشته پیش رو ،در گذشته فرستاده شده است.بی تردید نام بردن از همه عزیزان ،نه در
توان نوشتن من و نه در توان خواندن شماست و دیگر هیچ . تا هم دریچه ای گشوده شود ،
برای گفتگوهایی جدای از عصبیت های سیاسی -اجتماعی و هم اینکه فراموش نکنیم ،اینجایی
که در " آزادگی " ایستاده ایم ، دستاورد و دسترنج چندین هزار ساعتی است ، که پیشینیان
هم اندیشمان ،شب و روز ،و گاه و بیگاه ،پر توان و خستگی ناپذیر ،خواب و خوراک و استراحت
از خود دریغ کرده ،تاچاشتی دلپذیر برای روان ما فراهم آورند.
باشد که چون گذشته باز هم بتوانیم در زیر کلاه " آ " ی " آزادگی " پناه گرفته ،دست در دست هم ،
گامی هرچند کوچک در روشنگری و رسوا کردن اهریمن بد کنش وبال مام میهن مان بانو " ایران خانم "
برداشته و مایه سربلندی و سر افرازی او در جهان باشیم . باشد ،که چنین باد!.
آنکه می خواهد ،
من و تو ،
ما نشویم ،
خانه اش ویران باد !
تو بده ،دستت را
تا ..........................
* * * * * *
مثل بختک تو خواب و بیداری بد تر از قیر بهم چسبیده بود. میدونستم ،میدونستم ،
آخرش اون گفته بزرگ مرد، نیک اندیش و پاک نهاد درست از آب در می آد .
بیخود نبود ،که اونو با آب طلا هزاران بار نوشته و به در و دیوار هر جا که نگاه
میکردم ،آویزون کرده بودم. " ایرانیان یک حکومت به ملایان بدهکارند."
تازه بدهکار هم نبودیم .ولیکن بهترین راه و هوشمندانه ترین روش بود ،که بذاریم
اونا چهره پلید و سرشت ناپاک اهریمنی شون رو نشون بدن ،تا دیگه نتونن پشت
یاوه گویی و گزافه و خرافه بافی شون سنگر بگیرن و قایم بشن. دیروزاز یک باغ
پر گل که تندیس " کسروی " در نور و گل غرق شده بود ، رونمایی شد.
تندیس بزرگ پدر ، زنده کننده و نگهبان قند پارسی " فردوسی " هم ناخود آگاه
اشک شادمانی از چشم ها جاری میکرد . از همه کسانی ،که برای سرافرازی و
بالندگی ایران قدمی برداشته بودند ، به گونه ای سپاسگزاری و بزرگداشت شده بود.
در میانه باغ یک کتابخانه بزرگ با همه ابزار آگاهی رسانی از اینتر نت VDSL گرفته
تا ویندوز ۷۷۷ و گنجینه سخن و نوای خوش " گلهای رنگارنگ" رایگان در اختیار
همگان قرار داشت . خیلی از بچه های آزادگی " رو اونجا دیدم.
" شناخت" ،" شهاب " ،" برزوم "،" ممنوعه" ،" سیمرغ" ،"کاوه " ، " آتسز میلانی" و
چند تای دیگه ،که اسمشون الان یادم نیست ،تو کتابخونه داشتند تند تند کتاب هارو ورق
میزدند ،تا گزینش کنن. " سامی " ،"رضا "،" کامی " ،"سمندر"، " اصغر آقا جودی " ،
" مشتی" ،" میرحسین " ،" اختاپوس" ،" امین" و چند تا ی دیگه تند و تند از این باغچه
به اون باغچه میرفتن و دسته دسته گلهای میخک ،رز،گلایل و لاله میچیدن و به دوستان
پیشکش می دادن. " گیله مرد" هم در نمایشگاه " جامه های بانوان شمال " داشت برای
" ترنم " ، " شکوه " ، " زن روز " ،" هیپا تیا " ، "ایرانی لیدی " ،"ساسا"و چند تا از
بانوان " آزاده " گزارش میداد. " Mirror " هم هی تو آینه سرش رو شونه میکرد و
دکمه های پیرهنشو هی باز و بسته میکرد. " کامبو "، " رامکال " ،" بی ستاره" ،
" نو اندیش " زیر تاق " کسرا " ایستاده بودند با سینی پر از شکر پاره " سپاهان "
و رو سر دوستان می پاشیدند. " دوشالعرب" با میخی در دست سخت مشغول رمز گشایی
کتیبه های پهلوی بود. در غرفه "نقال "ی " تیرانداز" به شیوه سلحشوران شاهنامه
یک تیر وکمان بدست داشت و در کنار" کیوان" هم "چراغی " با مشعلی در دست ،به
نشانه پیروزی روشنایی بر تاریکی ایستاده بود. " بیگ لاگ " دور میچرخید و به
هر کس که میرسید ،مناسب حال و هوا ،یک تیکه ای میپروند."بهداد " با یک
ضبط صوت راه افتاده بود ،و " باد های مخالفی که در شکم پیچیدن گرفته و
طاقت ضبط شان نبود " را ضبط کرده و در غرفه قاتلین کسروی " فداییان اسلام "
پخش میکرد. " کارو " چکامه "هذیان یک مسلول" روبا نوایی خوش خوانده و بلند
فریاد میزد " باز کن در ،باز کن تا بینمت یکبار دیگر ". " خاشاک" حالا
یک درخت ستبر و تنومندی شده ،که زیر " سایه " اش نه "یک نفر " بلکه هزاران
نفر میتونن تو جل جل گرما استراحت کنن و به " مترسک" " بسیجی سابق" خیره
شده تا زنگ خطری باشه برای پاسداری از آزادی و " آزادگی". " بابک پرس "
جلوی یک غرفه ،که با پرده قرمز پوشیده شده وبا لامپ های کم سو قرمز زینت داده شده ،
ایستاده بود، ولی چون روش درشت نوشته ۱۸۰++ هیچ کی جرات نمی کنه توش بره .
" شهین بانو" بر پیشخوانی دسته های گیاه های خوش بو و دارویی مانند پونه ،بو مادران ،
اسطوخودوس و شیرین بیان چیده است .سخا وتمندانه دسته ای بابونه به سویم دراز کرده و
میگوید : بفرمایید .شما که زخم معده داشتید .جوشانده اش شفا بخش است. می گویمش :
نه جان زخم معده نبود و زخم روان بود.چون نمی توانست خودش را بروز داده و خود نمایی
کند ،دق دلی اش را بر سر معده بیچاره ام خالی میکرد.درست ازهمان آنی که این دستار بندان
بیخرد بیگانه پرست ، گور به گور شده و ریشه شان از این خاک پاک اهورایی کنده شد ،
زخم روان ام هم ، چون آن نامردمان ور پرید . " فربد " و "کیوان " با لباس هایی شبیه
فضا نوردان و ماسک ای بر صورت ، با انبری بلند تکه های خر چنگ را از درفش کاویانی
کنده و به زباله دان تاریخ انداخته و با اسپری گند زدایی میکردند.
" زن روز " هم با فتو شاپ چهره خشنود شیر نگهبان را بر سپیدی آرامش بخش و جنگ ستیز
پرچم جاودان ایران زمین نقش می بست .
" شکوه " میگوید : خانم خانما مستی یا عاشق ؟ . " زن روز " میگوید : هشیارهشیارم ولیکن
عاشق ایران . " شکوه " میگوید : پس خورشید خانم کجاست ؟ و او با سر انگشتان نازک اش ،
پنجه بر کلید ها زده و بنا گاه خورشید خانم با خنده بازیگوشانه ای در چشمان پدیدار گشته و
گیسوان زرین اش را برسرتاسر " کشورآفتاب همیشه تابان " ایران مان می افشاند. تا همه
ایرانیان از پاکی و روشنایی و گرما به یک نسبت سهم ببرند .
وقتی پس از چند هفته دوباره به "آزادگی " و آزادگان پیوستم ،از سویی جای خالی همسنگران
و هم پیمانان بد جوری با چشمان وق کرده به من دهن کجی میکرد و از دگر سو موکب مبارک
دوستان نو رسیده تسلی خاطرم شد. اگر چه دوستان جدید با توانایی های گوناگون و آفرینش های
رنگارنگ ،جای خود را در بین کاربران پیدا خواهند نمود ،با وجود این رشته مهر و محبت و
پشتگرمی گذشته چندی به درازا خواهد کشید ،تا از نو بافته شده و قوام و دوام یابد.
از این روی بر آن گشتم ،تا با یاد آوری خاطرات خوش گذشته ،انگیزه و دلگرمی به هم اندیشان
جدید داده باشم.گذشته ای ،که اگر چند روزی عزیزی آفتابی نمی شد ،دلشوره و دلواپسی همه
را فرا گرفته و همه خدا خدا میکردند ،که آن عزیز از گزند روزگار در امان بوده باشد.و کسی
را یارای پرسش نبود ،که مباد پا سخی ناگوار به کمین نشسته باشد.تا اینکه بغضی می ترکید و
پاورچین پاورچین سخن از او میرفت.و چه خوش دمی بود ،آن آن که ندا می آمد ،سبب امتحان
و گرفتاری شغلی و هزار و یک بدبختی دیگر ،که کم هم نبوده است ،بوده است.و پس از آن باز
در آغوش فشردن دیجیتالی و شکفتن غنچه های لبخند بر لبان و بارش اشک شوق از دید گان
و روبوسی ها به فرمت PDF .
هر بار که خواستم ،بهترین رنگ رنگین کمان را بر گزینم ، سرگردان و سرگشته ، گشته و
چه بی سرانجام و بیهوده. هر گلی رنگ و بویی داشته و چه زیبا و عطر آگین.
بیش از این کی بورد فرسایی نکرده و به حکایتی از کتاب های دبستان ۵۰ ( به رقم پنجاه )سال
پیش بسنده میکنم .
" حکایت "
اتحاد و اتفاق
پدری ده فرزند خود را خوانده ،و به هرکدام از آنها تکه چوبی داد و گفت : تکه چوب را بشکنند.
فرزندان به آسانی تکه های چوب را شکستند .سپس او آن تکه های چوب را با رشته ای به همدیگر
بسته و به آنها داده ، و گفت :این دسته چوب را بشکنید!.هیچکدام از آنها نتوانستند آن دسته چوب
به هم بسته شده را بشکنند. پدر رو به فرزندان کرده و گفت : شما هم مانند این چوب ها هستید.
اگر ازهم گسیخته باشید،دشمن شما را به آسانی از پای در می آورد .ولیکن اگر پشت هم و به
هم پیوسته باشید،هیچ دشمنی نمی تواند بر شما چیره شود.
برای نورسیدگان نازنین :
سر انگشتانی : پرتوان
کی بوردی : شکیبا و بردبار
هارد دیسکی : دست و دل باز و فراخ
اینتر نتی : پر شتاب و ارزان و پایدار
مانیتوری : عاری از زنگار ولنگاری
ویندوزی : همواره گشاده به باغ سبز دوستی ( اپلی گاز نزده )
بلند گویی : تنها در گاه واژه های گوشنواز ON
ساوند کارتی : برای پخش نوای خوش " دوستت دارم ،میدونی ......."
آرزوووووووووووووووووووووووووووووو ...........................میکنم.
* * * * *
نوشته پیش رو ،در گذشته فرستاده شده است.بی تردید نام بردن از همه عزیزان ،نه در
توان نوشتن من و نه در توان خواندن شماست و دیگر هیچ . تا هم دریچه ای گشوده شود ،
برای گفتگوهایی جدای از عصبیت های سیاسی -اجتماعی و هم اینکه فراموش نکنیم ،اینجایی
که در " آزادگی " ایستاده ایم ، دستاورد و دسترنج چندین هزار ساعتی است ، که پیشینیان
هم اندیشمان ،شب و روز ،و گاه و بیگاه ،پر توان و خستگی ناپذیر ،خواب و خوراک و استراحت
از خود دریغ کرده ،تاچاشتی دلپذیر برای روان ما فراهم آورند.
باشد که چون گذشته باز هم بتوانیم در زیر کلاه " آ " ی " آزادگی " پناه گرفته ،دست در دست هم ،
گامی هرچند کوچک در روشنگری و رسوا کردن اهریمن بد کنش وبال مام میهن مان بانو " ایران خانم "
برداشته و مایه سربلندی و سر افرازی او در جهان باشیم . باشد ،که چنین باد!.
آنکه می خواهد ،
من و تو ،
ما نشویم ،
خانه اش ویران باد !
تو بده ،دستت را
تا ..........................
* * * * * *
لحظه ای در خیال / در آینده ای نه چندان دور
آخیش چقدر راحت شدیم.هنوز باورم نمیشه .تازه میفهمم خواب خوش یعنی چه ؟مثل بختک تو خواب و بیداری بد تر از قیر بهم چسبیده بود. میدونستم ،میدونستم ،
آخرش اون گفته بزرگ مرد، نیک اندیش و پاک نهاد درست از آب در می آد .
بیخود نبود ،که اونو با آب طلا هزاران بار نوشته و به در و دیوار هر جا که نگاه
میکردم ،آویزون کرده بودم. " ایرانیان یک حکومت به ملایان بدهکارند."
تازه بدهکار هم نبودیم .ولیکن بهترین راه و هوشمندانه ترین روش بود ،که بذاریم
اونا چهره پلید و سرشت ناپاک اهریمنی شون رو نشون بدن ،تا دیگه نتونن پشت
یاوه گویی و گزافه و خرافه بافی شون سنگر بگیرن و قایم بشن. دیروزاز یک باغ
پر گل که تندیس " کسروی " در نور و گل غرق شده بود ، رونمایی شد.
تندیس بزرگ پدر ، زنده کننده و نگهبان قند پارسی " فردوسی " هم ناخود آگاه
اشک شادمانی از چشم ها جاری میکرد . از همه کسانی ،که برای سرافرازی و
بالندگی ایران قدمی برداشته بودند ، به گونه ای سپاسگزاری و بزرگداشت شده بود.
در میانه باغ یک کتابخانه بزرگ با همه ابزار آگاهی رسانی از اینتر نت VDSL گرفته
تا ویندوز ۷۷۷ و گنجینه سخن و نوای خوش " گلهای رنگارنگ" رایگان در اختیار
همگان قرار داشت . خیلی از بچه های آزادگی " رو اونجا دیدم.
" شناخت" ،" شهاب " ،" برزوم "،" ممنوعه" ،" سیمرغ" ،"کاوه " ، " آتسز میلانی" و
چند تای دیگه ،که اسمشون الان یادم نیست ،تو کتابخونه داشتند تند تند کتاب هارو ورق
میزدند ،تا گزینش کنن. " سامی " ،"رضا "،" کامی " ،"سمندر"، " اصغر آقا جودی " ،
" مشتی" ،" میرحسین " ،" اختاپوس" ،" امین" و چند تا ی دیگه تند و تند از این باغچه
به اون باغچه میرفتن و دسته دسته گلهای میخک ،رز،گلایل و لاله میچیدن و به دوستان
پیشکش می دادن. " گیله مرد" هم در نمایشگاه " جامه های بانوان شمال " داشت برای
" ترنم " ، " شکوه " ، " زن روز " ،" هیپا تیا " ، "ایرانی لیدی " ،"ساسا"و چند تا از
بانوان " آزاده " گزارش میداد. " Mirror " هم هی تو آینه سرش رو شونه میکرد و
دکمه های پیرهنشو هی باز و بسته میکرد. " کامبو "، " رامکال " ،" بی ستاره" ،
" نو اندیش " زیر تاق " کسرا " ایستاده بودند با سینی پر از شکر پاره " سپاهان "
و رو سر دوستان می پاشیدند. " دوشالعرب" با میخی در دست سخت مشغول رمز گشایی
کتیبه های پهلوی بود. در غرفه "نقال "ی " تیرانداز" به شیوه سلحشوران شاهنامه
یک تیر وکمان بدست داشت و در کنار" کیوان" هم "چراغی " با مشعلی در دست ،به
نشانه پیروزی روشنایی بر تاریکی ایستاده بود. " بیگ لاگ " دور میچرخید و به
هر کس که میرسید ،مناسب حال و هوا ،یک تیکه ای میپروند."بهداد " با یک
ضبط صوت راه افتاده بود ،و " باد های مخالفی که در شکم پیچیدن گرفته و
طاقت ضبط شان نبود " را ضبط کرده و در غرفه قاتلین کسروی " فداییان اسلام "
پخش میکرد. " کارو " چکامه "هذیان یک مسلول" روبا نوایی خوش خوانده و بلند
فریاد میزد " باز کن در ،باز کن تا بینمت یکبار دیگر ". " خاشاک" حالا
یک درخت ستبر و تنومندی شده ،که زیر " سایه " اش نه "یک نفر " بلکه هزاران
نفر میتونن تو جل جل گرما استراحت کنن و به " مترسک" " بسیجی سابق" خیره
شده تا زنگ خطری باشه برای پاسداری از آزادی و " آزادگی". " بابک پرس "
جلوی یک غرفه ،که با پرده قرمز پوشیده شده وبا لامپ های کم سو قرمز زینت داده شده ،
ایستاده بود، ولی چون روش درشت نوشته ۱۸۰++ هیچ کی جرات نمی کنه توش بره .
" شهین بانو" بر پیشخوانی دسته های گیاه های خوش بو و دارویی مانند پونه ،بو مادران ،
اسطوخودوس و شیرین بیان چیده است .سخا وتمندانه دسته ای بابونه به سویم دراز کرده و
میگوید : بفرمایید .شما که زخم معده داشتید .جوشانده اش شفا بخش است. می گویمش :
نه جان زخم معده نبود و زخم روان بود.چون نمی توانست خودش را بروز داده و خود نمایی
کند ،دق دلی اش را بر سر معده بیچاره ام خالی میکرد.درست ازهمان آنی که این دستار بندان
بیخرد بیگانه پرست ، گور به گور شده و ریشه شان از این خاک پاک اهورایی کنده شد ،
زخم روان ام هم ، چون آن نامردمان ور پرید . " فربد " و "کیوان " با لباس هایی شبیه
فضا نوردان و ماسک ای بر صورت ، با انبری بلند تکه های خر چنگ را از درفش کاویانی
کنده و به زباله دان تاریخ انداخته و با اسپری گند زدایی میکردند.
" زن روز " هم با فتو شاپ چهره خشنود شیر نگهبان را بر سپیدی آرامش بخش و جنگ ستیز
پرچم جاودان ایران زمین نقش می بست .
" شکوه " میگوید : خانم خانما مستی یا عاشق ؟ . " زن روز " میگوید : هشیارهشیارم ولیکن
عاشق ایران . " شکوه " میگوید : پس خورشید خانم کجاست ؟ و او با سر انگشتان نازک اش ،
پنجه بر کلید ها زده و بنا گاه خورشید خانم با خنده بازیگوشانه ای در چشمان پدیدار گشته و
گیسوان زرین اش را برسرتاسر " کشورآفتاب همیشه تابان " ایران مان می افشاند. تا همه
ایرانیان از پاکی و روشنایی و گرما به یک نسبت سهم ببرند .
وای خدا مرگم بده ،داره صاحبش میاد ، دیگه نمی تونم از همه دوستان نام ببرم.
برو بابا ،نترس ! گویی خاطره دیوان و انیران بد جوری تو رگ و پی ات ریشه دووندن.برو ته باغ
کود سازی "زباله دان تاریخ" همشون رو در حال لولیدن میبینی !.
آی گفتی !
دم در یکنفر ایستاده بود و میگفت : " دیدی" حالا نگفتم ،پایان شب سیه ،سپید است .
نگفتم : اندکی درنگ ، سپیده در راه ...........
بسیار استفاده بردم وزیبا بود امید است شما را بیشتر در ازادگی ببینم تا بتوانم از وجود شما و امثال کسانی که دلش برای میهن میزند استفاده کرد .
AntwortenLöschenبا سپاس دوست عزیز . تا آنجا ،که در توانم باشد، از پر بار تر کردن و
Löschen. پیش برد " آزادگی " تلاش خواهم کرد